26 در راه بازگشت از کارخانه احساس میکنم که صحبت
های لازم اولیه زده شده و دیگر ماندن من در آنجا ضرورتی ندارد، بنا
براین از پذیرایی حمید آقا و خانواده تشکر میکنم و بهانه رفتنم به تهران را این گونه بیان میکنم که:- امروز پنجشنبه است فردا جمعه به تهران میرسم شنبه باید در مدرسه باشم. آنها میگویند؛ حالا چه عجلهای لااقل مدت بیشتری بمانم ولی من دوباره حضور در کار را مطرح میسازم و از حمید آقا خواهش میکنم بلیط اتوبوسی برایم تهیه کند حمید آقا میگوید با این حال خودت میدونی. درضمن کارخانه هر ماه برایمان مقداری پول جهت سفر تدارک دیده و این ماه هم ماهیچ سفری در پیش نداریم، من میرم ایستگاه راه آهن ببینم میتونم برات یک بلیط قطار آخرین لحظه برای امشب فراهم کنم یا نه. گفتم: اتوبوس بهتره. حمید آقا میگوید نه بالاخره قطار راحتتره، اگه نبود میریم برای اتوبوس. به ایستگاه میرویم و بعد نیم ساعت پشت فرمان مینشیند و میگوید خوش شانسی یکی گیر آوردم ساعت ده و نیم امشب. به خانه میرویم و من از همه به خاطر پذیرایی اشان تشکر میکنم، شام میخوریم بعد زینب خانوم کمی از غذا و میوه برایم در کیفم جاسازی میکند. بچهها را میبوسم و با مریم هم که تا دم در آمده و کنار زینب خانوم ایستاده خداحافظی میکنم و حمید آقا تا ایستگاه قطار مرا میبرد. ربع ساعتی در سالن کنارم میایستد و بعد میگوید که بیشتر از این نمیتواندبماندو کارهای کارخانه را رها کند به ویژه در اوایل راه اندازی. میگویم ساعت نزدیک ده شبه. میگوید تا دوازده و گاهی بیشتر رمان "درجستجوی جهانی تازه "...
ادامه مطلبما را در سایت رمان "درجستجوی جهانی تازه " دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : moghadassi بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 19:40